-
عروسی خواهر جان..
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:48
بله دوستان تابستون تموم شد .. البته با حواشی فراوون که عروس شدن سه تا خواهر کوچکم اهم اونا بود.. شهریور ماه هم خواهربعد من مراسم عروسیش برگزار شد!! خدا میدونه چقدر سختی کشیدیم.. حالا میبینم اون طفلکی هم کم عذاب نکشید.. از یه طرف وضعیت خانواده خودمون ازیه طرف رفتارهای زشت وازار دهنده دایی وخاله ومادربزرگ..وازیه طرف...
-
اولین عشق من-دوران کودکی-
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:47
بچه که بودم خونمون تو یه روستای دورافتاده بود که مدرسه نداشت.. خانواده مادری بسیار اهل علم وتحصیلات بودن ومادرمنو با التماس فرستاده بود خونه مادرش تا درس بخونم وبیسواد نباشم... وچقدر سراین ازصبح تا شب منت سرم بود که توی بی لیاقت رو ازدهکوره اوردیم تا مثل زنهای دهاتتون بیسواد نشی... بماند که نقش من تو خونه مادربرزگ فقط...
-
احوال من بی تو
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:46
دوستان گلم بزارین براتون بگم حالم چه جوری بود بعد اینکه دیگه خبری ازرضا نشد.. ته دلم خالی خالی شده بود..انگار ازاسمون به زمین کوبیده شده بودم.انگار دیگه قرارنبود هیچ اتفاق خوبی بیفته ازشدت غصه میخواستم بمیرم..اصلا باورم نمیشد. تازه جرات ابراز کمترین ناراحتی رو نداشتم چون دقیقا تصور میکردن که به خاطر شوهر گریه میکنم یا...
-
ازخواستگاری تا انصراف..
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:46
تا اونجا گفتم که همراه رضا وخواهرش رفتم ازمایشگاهشون برای ازمایش ازدواج.. خیلی استرس داشتم.. اخساسی میکردم کار خوبی نمیکنم.. خجالت می کشیدم.. اما میدونستم هرچقدر کمتر خانواده درجریان باشن برام بهتره.. اگر میفهمیدن مخصوصا دایی میدونستم که حسابی بهم انگ میچسبونه.. خلاصه ازمایشه رو دادیم.. ورضا پیشنهاد کرد بریم رستوران.....
-
وقتی شیرین بدجوری عاشق میشه..
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:44
وقتی شیرین بدجوری عاشق میشه.. تا اونجاشو گفتم که به دعوت رضا همراه خواهرش رفتیم تو پارک وکمی صحبت کردیم .. و من برگشتم خونه..بساطی که تو خونه هم برپا بود که نوشتم براتون ازچه قرار بود. هرچقدر بیشتر فکر میکردم بیشتر متوجه میشدم که من ازهمون روزهای اولی که دیدمش این مردو دوست داشتم.. هرچند تو دلم.. هر چند خودمو گول...
-
چی باعث میشه ادم نسبت به اطرافیانش تعهد اخلاقی نداشته باشه؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:43
چی باعث میشه ادم نسبت به اطرافیانش تعهد اخلاقی نداشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ داشتم به این ده ساله زندگی با همسر فکر میکردم.. ازاون جا که هردومون جزو خانواده های پرجمعیت وبی پول پایین شهری بوده ایم تمام هفت جد وابادمون اومده جلوی چشممون تا تونستیم زندگی مونو جمع وجور کنیم... فکر کن اول که تصمیم به ازدواج گرفتیم دو تا ادم جوون...
-
عروسی خواهر های نازنینم...
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:42
عروسی خواهر های نازنینم... تا اونجا گفتم که خواستگارهای خواهرم اومدن وخلاصه گفتگو های اولیه انجام شد.. مهریه وتاریخ عقد وخلاصه همه چی.. چون دایی جان اجازه نفرمودن واسه اشنایی بیشتر وگفتن تو سیستم ما نیست دختر وپسر قبل عقد باهم اختلاط کنن!!! حالا مادربزرگ واسه توجیه این کار پسر دکترشون!!میفرمودن :میترسه پسره باهاش حرف...
-
خواستگاران فراوون ولی صد تا یه غاز!!!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:41
خواستگاران فراوون ولی صد تا یه غاز!!! یادم میاد کلاس پنجم ابتدایی که بودم یه همسایه داشتیم که همسرش مرده بود ویه دختر ازهمسر متوفی خودش داشت دختری خانوم به اسم حوریه !!! اسم باباش هم مشدی حسن بود!! مشدی حسن زن دومی گرفته بود وهمسر دومش پنج شش تا بچه داشت ازپسر ودختر !! حوریه دقیقا همون سیندرلای قصه هابود.. همونجوری...
-
همچین خاله ای وهمچین مادربزرگی دارم من!!!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:40
همچین خاله ای وهمچین مادربزرگی دارم من!!! ازخاله بیشتر خواهم نوشت.. چون ازش خیلی رنجیدم.. هنوز هم به زندگی من حسادت میکنه ولی هرقدر ازش دوری میکنم بهم خودشو میرسونه وسعی داره ازارم بده که نمیتونه الان چندین ساله جوری برنامه ریزی کردم که منو ندیده .. بچه که بودم کلی اذیتم کرده کتکم زده مداد رنگیمو شکسته ...دختره گندهخ...
-
تو خونه مون عروسیه
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:39
نو خونه مون عروسیه!!! عزیرای دلم خدمتتون عارضم که نقش بابای ما این وسط چی بود!!! پدر جان ما نسبت به خواستگار حساسیت فوق العاده ای داشتن درحد اینکه این طرف میخواد به دختر من ت جا و ز کنه واینه که تا زمانیکه دایی جان وارد معرکه نشدن خواستگارهای ما خواهرها که کم هم نبودن به هرروشی ازخونه توسط پدر جان به بیرون پرت میشدن!!...
-
تو خونه چه خبربود؟
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:38
عرضم به حضور شما من یک عدد دایی جان دکتر ویک عدد خاله جان دکتر داشتم که مطبشون پایین یود!! خونه شون بالاشهر!!! اینا علاوه بر طبابت معمولی تو کار حفظ ابروی مردم بودن وبه شغل شریف سقط جنین نامشروع و پرده دوزی مشغول بودن که هم درامد بسیار بالایی داره هم رضای خلق الله رو داره.. عرضم به حضور شما این ادمها به قدری ازین...
-
دنیای این روزای من
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:37
دنیای این روزای من.... درپاسخ اونایی که میخوان حال وروز الانمو بدونن... من ده ساله که ازدواج کردم شوهر بسیار بسیار خوبی دارم خیلی خیلی خیلی دوستش دارم..بسیار بهش وابسته هستم اونم خیلی منو دوست داره .. از هم رشته ایهای سال بالاییمون ومسول انجمن دانشجویانمون بود .. بهش هم گفتم که دلم اینجوری شکسته.. ولی اون حس عاشقانه...
-
سیندرلا به عالم واقعیت برمیگردد
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:37
کم کم داشتم به دنیای واقعیت برمی گشتم . این ادمها هیچ تناسبی با من نداشتند.. تفاوت خانوادگی شدیدی داشتیم. نمیدونستم چیکار کنم.. خواهرش همچنان داشت برام صحبت میکرد .. بهم گفت خوب شما هم حرف بزنین اصلا راضی هستین ما بیاییم با خانوادتون اشنا بشیم ببینیم این دسته گل به این نازنینی دست پرورده چه کسانی هست..؟ به سختی دهنمو...
-
+ ادامه مردی که عاشقش شدم
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:36
ادامه مردی که عاشقش شدم خلاصه با دوستم رفتیم دم دراتاقش درو زدیم ورفتیم تو.. سلام کردیم.. با لبخند دلگرم کننده ای به پامون بلندشد... دهنمو با بغض باز کردم:استاد من همه رو درست نوشته بودم... زارزار گریه کردنم شروع شد... دستپاچه گفت :خواهش میکنم گریه نکنید.. چی شده..؟؟؟؟؟؟ من نتونستم ادامه بدم وبدجوری اشک میریختم..(الان...
-
+ مردی که عاشقش شدم..
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:35
+ مردی که عاشقش شدم.. توکنکور سراسری شرکت کردم فقط اونم فقط دوره روزانه .. چون میدونستم توان پرداخت شهریه هیچ نوع دیگری ازدانشگاه رو ندارم.. تا نتیجه کنکور بیاد هزار بارمردم وزنده شدم.. انگار درباغ بهشت همون قبولی درکنکوربود... انگار سد کنکور دیواری ازاتش جهنم بود که اگه ازش رد میشدم به بهشت وخوشبختی وهمه چی رسیده...
-
+ پیشینه خانوادگی من
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:33
از یه خانواده پرجمعبت پایین شهری بودم.. پنج خواهر وسه تا برادر... با پدری معتاد بی مسولیت ولاابالی... مادری که تمام هم وغمش سیر کردن شکم این همه بچه بود ومن اولین فرزند این خانواده... دور ازفامیل مادری که همگی دارای تحصیلات وسطح خانوادگی بالا بودن و مادری که به شدت اززندگیش ناراضی وعصبی بود وباعث وبانی همه مشکلاتش را...
-
+ من زن دوم نشدم...
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 17:32
فکر میکنم با توجه به رشد قارچی وبلاگهای زن دومی بهتره ما هم بنویسیم که عشق دلیل خونه بنا کردن رو زندگی یک زن دیگه نمیشه.... منتظرم باشین....