زندگینامه

سالهایی که گذشت...

زندگینامه

سالهایی که گذشت...

عروسی خواهر های نازنینم...

عروسی خواهر های نازنینم...

تا اونجا گفتم که خواستگارهای خواهرم اومدن وخلاصه گفتگو های اولیه انجام شد..

مهریه وتاریخ عقد وخلاصه همه چی..

چون دایی جان اجازه نفرمودن واسه اشنایی بیشتر وگفتن تو سیستم ما نیست دختر وپسر قبل عقد باهم اختلاط کنن!!!

حالا مادربزرگ واسه توجیه این کار پسر دکترشون!!میفرمودن :میترسه پسره باهاش حرف بزنه ازش سو استفاده کنه دیگه نگیردش..

اگه باهاش بره بیرون واینا وفلانش کنه!!سبزدیگه حاضر نمیشه بگیرتش..

تو دوران عقد هم اجازه صحبت کردن این دو تارو باهم نمیدادن...

خلاصه تو خونه با هزار جوردعوا ومصیبت و فحش وکتک واینا خواهرمون داشت عروس میشد ومن بدجوری تو فکر بودم که حالا با هزینه های عروسی وخرید و.. باید چیکار کنیم چون تا حدودی میدونستم این دایی جان که میگه هیچ کس کاری به کار اینا نداشته باشه من خودم میدونم چیکار کنم!! حاضر نیست چیزی ازجیب بزاره ومادربزرگ هم که اصلا نمیزاره این یه قرون تو خرج بیفته!!

خلاصه کنار قالی بافی وخیاطی که درامد زیادی نداشت خیلی دنبال یه کار بودم که بتونم کمکی به خواهر بکنم..

بااین پدر بیخیال واین خانواده مادری که فقط بلدن ازارت بدن و منت بزارن..

با یکی ازاساتیدمون که یه خانوم خارجی بود با یکی ازاساتید ایرانی عروسی کرده بود کمی دوستی داشتم..

داشت پایان نامه دکتراشو اماده میکرد..

کامپیوتر هم اونموقع ها هنوز باب نشده بود یه سایت کامپیوتری داشتیم با سیستم داس یه چندتا کامپیوتر داشت ولی هنوز تایپ به این صورت باب نشده بود..

این استاد که فارسی رو هم خیلی بامزه صحبت میکرد وفامیل همسر رو واسه خودش انتخاب کرده بود کار پاکنویسی پایان نامه شو داد من براش بنویسم!!!

اخه بنده خوش خط هم میباشمنیشخند

یعنی اول امتحانم کردا یه صفحه براش نوشتم بعدایشون کل کار رو به من داد..

منم خیلی سریع چند شب تا صبح نشستم براش پاکنویس کردم..

خدا میدونه چقدر چشمم ودستم درد گرفته بود!!!

خلاصه کارو تحویلش دادم خیلی خوشش اومد و هجده هزار تومن بهم دستمزد داد..

ازش خواستم اگه بازم کاری سراغ داشت بهم بگه..

خلاصه افتادیم تو کار پاکنویس پایان نامه ها !!!

نسبت به توقعات من خوب پولی ازش درمی اومد..

استاد جونم دستت درد نکنه خیلی اون معرفی هات تو اون شرایط به دردم خورد

بیشتر حقوق من صرف خرید های خونه میشد. واینکه هرروز تو خونه مون کسانی بودن که باید پذیرایی ومیوه وشیرینی وچای وگاهی شام نهار بهشون ارائه میشد...

عقد مختصری برگزارشد اواخر اردیبهشت وخلاصه خواهر ما چنان ذهنش مشغول بود که امتحانات پیش دانشگاهی شو خراب کرد وسه تا درسو افتاد..

ضمن اینکه  واسه خواهر بعدی هم خواستگار اومد ..

این خواهر جونم هم بله خوشگل بود خوب..

چیه مگه خدا هیچی نداده بود ولی یه قیافه رو ازمون دریغ نکرده بود!!!

اصلا میخوام شرح چهره ظاهری خواهرها رو براتون بگم..

خواهر دومی من یعنی دومین دختر خونه دیگه بعد من یه دختر تپلی سرخ وسفید بود با قد نسبتا کوتاه دماغ ودهن کوچیک لباش خیلی کوچولو وسرخ بود ..

این تپلی بودنش باعث شده بود دختر عزیز کرده بابا باشه!!

یعنی بابا واقعا این خواهر رو دوست داشت وخوب به خاطر اینکه بدون رضایت ایشون وبه اجبار دایی این دختر عروس میشد بابا حسابی از نامزد خواهرم بدش می اومد ضمن اینکه دامادمون یه پسر لاغر ریزه میزه بود خوش پوش بود ولی نه جوریکه بگیم خوش تیپه واینا..

شناخت هم که الحمدولله به لطف دایی جان شناختی ازش نداشتیم..!

طفلکی چقدر ازبابام میترسید وچقدر منو هم دوست داشت..

مثلا خواهر بزرگه همسرش بودم دیگه وخیلی دلش میخواست کار من با داداشش جفت وجور بشه وبا خواهری جاری بشیم..

خلاصه دختر سومی خونه تا حدی شبیه من هست قدبلند وسفیدبا گردن دراز که قبلنا ازینکه گردنش درازه ناراضی بود ولی الان میبینم همین گردن سفید بلند خیلی باعث خوش اندام دیده شدن ایشون میشه!! چشم عسلی باریک کشیده با لبای درشت قلوه ای.. البته خوشگل تر ازاین جانب هستن ایشونم..

دختر چهارمی خونه هم قدبلند وهیکلی وسبزه هست با چشم ابروی بسیار زیبای هندی با بینی خوش فرم یونانی و لبانی باریک و خلاصه اینم درنوع خودش زیباهست..

وخلاصه دختر کوچیکه خونه مون که بازم قدبلند وباریک وبور وموطلایی هست..با چشمای روشن!!!کاملا تیپ اروپایی داره

 

خلاصه اینکه اکثر کسانیکه با ما دررفت وامد بودن حداقل این یکی رو اذعان داشتن که اینا هر عیب وایرادی هم داشته باشن حداقل اززیبایی صورت وبدن خدا لطف تمامی درحقشون کرده..

ولی خداییش به مادرم شک کردم ..چشمک

اخه ما خواهرها هرکدوم قیلفه مون کاملا متفاوته با اون یکی جوریکه خیلی اوقات کسی تشخیص نمیده خواهر باشیم..

برم تو کار استنطاق وازش بازجویی کنم ببینم چه جوریه بوده ماجرا هه هه هه!!

بله تو جریانات عقد خواهر جام بودیک که واسه دختر سومی هم راه به راه خواستگار می اومد ..

یکی ازفامیلهای شوهر خاله که نسبت دوری با پدر جان ما داشت..

پسره تنها پسر یه خانم بیوه بود که زن یه تنه بزرگش کرده بود و مهندسی خونده بود وتو یه ارگانی به اسم -س پ ا ه- شاغل بود..

خیلی هم پسر خوب وخوش قیافه ای بود..

هرچند من نسبت به این قشر یه کم جبهه گیری دارم وزیاد ازشاغلین این ارگان خوشم نمیاد..

دلیلیش هم خوب ...!! نمیگم ...

خلاصه خواهر جان سومی هم که خیلی ترس ازترشیده شدن داشت وبا ازدواج دومین خواهر راه واسشون باز بود نشون دادن که خیلی ازاین اقا خوششون میاد ومیخوان که حتما بااین عروسی کنن..

خلاصه دایی جان ما نظر پدررو درخصوص این خواستگار جویا شدن که چون با شما نسبت داره نظرت چیه؟

پدرهم فرمودن که : والله چی بگم بین خانواده ما وخانواده اونا یه مسائل ناموسی!! پیش اومده!!که گویا یکی ازبستگان پدر ما به یکی ازبستگان این پسر دربیست وچند سال پیش ت ج ا و ز نموده ورابطه ها خراب و...

خلاصه دایی جان بلافاصله این پسرو رد کردن وگفتن که معامله مون نمیشه!!

تو همین حین نگو تو راه مدرسه یه پسر که ادعا میکنن بچه ناف تهرونن و تهرونی اصیل تشریف دارن  شش ماه بوده خواهر سومی ما رو تعقیب میکرده ومطمئن شده که دختر پاک ونجیب وبه قول خودشون اکبندیه چون تو این مدت نفهمیده که یه پسر هرروز تو راه مدرسه تعقیبش میکنه!!!!اومد خواستگاری با ادعای عاشقی فراوون!!

جان من معیار انتخاب رو حال میکنید!!!

اینقدر هم ادای عشق وعاشقی واگه این دخترو به من ندین میمیرم با قران می اومد خواستگاری که تو رو به این قران یا منو بکشین یا جواب مثبت بدین!!

اینقدر این خواستگار عاشق تشریف داشتن که به خاطر خواهر ما چندین بار خودکشی فرمودن چه قبل نامزدی وچه بعدش!!

خلاصه از اونجایی که شیرین بانو تو تشخیص ادمها خیلی خوب عمل میکنه وقتی تو جمع داشتم تصمیم گیری میکردن واسه قرار مدار موافقت واینا من که واقعا دلم واسه خوشبختی خواهرکم پرپر میزد یه کلام گفتم دایی تو رو خدا این پسر واین خانواده خیلی نرمال به نظر نمیرسن ها!! نمیخواین تحقیقی چیری بکنین؟ که باز خاله دریده من حمله ور شد سمت من :چیه خودت ترشیدی نمیخوای این بدبختها سروسامون بگیرن..؟

چه تحقیقی؟هرچقدر هم بد باشن دیگه بدتر وبی ابروتر ازشما که نیستن!!!

فقط من نمیفهمیدم اینکه پدرم بی قید وبی مسولیته چرا ما بی ابرو وبد وخلاصه اخر بی ارزشترین ادمهای دنیا شده بودیم ازنظر این فامیلهای وخاله ودایی نازنین..

ودایی جان فرمودن شیرین تو حرف نزن ما دور تو یکی رو خط قرمز کشیدیم  وگذاشتیم کنار اصلا برو یه اتاق دیگه حرف نزن تا این موضوعات که به تو ربطی نداره تموم بشن..

خلاصه بله اینطوری شد که خواهر سومی هم نامزد کرد.

وقرارشد چند ماه بعد عقد انجام بشه..

چون اینا تهرونی اصل هستن خیلی باکلاسن !!! اصلا خدا شانس داده به این دخترا که بااین موقعیت خواستگار پسر جوون براشون میاد ونه مردهای بیوه زندار وزن مرده!!

اینا فرمایشات خاله خانم بود!!

این خانواده تهرونی خیلی عجیب وغریب بودن..

نه که بگم همه تهرونی ها اینطورین..

والله ازقراری که ما میدونیم تهرونی ها خیلی با فرهنگ واینا هستن..

اینم ازشانس ما بود که عجیب وغریب ترینش سرراه ما سبز بشه!!

مثلا فکر کنین نصفه شب به بعد که همه میخوان بخوابن تازه واسه شب نشینی وبزن وبرقص تشریف می ارودن خونه ما.

چندروز بعد نامزدی پسره یه روسری هزار تومنی!! واسه خواهرم خریده بود وقائمکی بهش داده بود!! مادرو دو تا خواهر پسره سرهمون یه روسری که بدون اجازه مادرش خریده بودچنان الم شنگه ای به راه انداخته بودن که پسره خودکشی نمیدونم چندمش رو هم انجام داد..

یااینکه مدام میگفتن پسرما یکی دیگه رو دوست داشت ما رویا رو پسندیدیم !!

بعد دوباره میگفتن ما یکی دیگه رو میخواستیم حریف پسره نشدیم انگار رویا جادو جنبلش کرده بود!!

یا اینکه یقه رویا رومیگرفتن همونطوری که ما توروگرفتیم باید داییت هم دختر مارو بگیره وگرنه عقد نمی کنیم..

خلاصه واقعا هم نمیخواستن عقد کنن وپیش شرطشون برای عقد خواهر ما این بود که دایی هم دختر اونا رو بگیره!!

وچقدر سعی کردن مانع عقد خواهر ما واین پسره بشن که کاش تونسته بودن وخواهر نازنینم بدبخت نمیشد!!

دایی هم کلا دید منفی نسبت به زن داشت واین دختره هم بی تعارف خیلی بلانسبت شما هرزه ونانجیب بود..

مثلا خواهرم میگه یه بار منو بردبوستان که خرید کنه ..یه ارایش به قول خودش          ش ه و ت ی کرده وتوراه برگشت خونه تو کوچه س ی ن ه شو بیرون اورده وبه یه پسر نشون داده پسره هم حسابی مالونده اوجاشو خواهر من که هنگ میکنه دربرابر یه همچین کار عجیبی!! میگه ازترسم صداشو درنیاوردم که دعوا واینا پیش نیاد اونوقت دختره اومده کاری رو که خودش کرده به انضمام مدرک وسند وشهادت مادرو خواهر دیگه به نام خواهر من تعریف کرده..

حالا بماند که وقت تعریف این چیزها نیست!! 

خلاصه اینا هم اعجوبه ای بودن درنوع خودشون!!

ازین خانواده محترم هم بسیار خواهم نوشت!!!

البته خوب معلومه وقتی درعرض چندماه سه تا دختر عروس بشن معلومه انتخاب همسر خیلی سطحی وبی فکر و صرفا به قصد رهایی از محیط خونه وترس دیرشدن ازدواج باشه یکی شانسی خوشبخت میشه ویکی دیگه هم شانسی بدبخت میشه که قرعه ازدواج نامناسب به نام این رویای نازنین ما افتاد که به جرات میتونم بگم نازنین ترین ومعصومترین وبی ازارترین دختریه که میشه تو دنیا دید!!

الته همه این خودکشی ها نافرجام بود که ای کاش یکیش فرجام داشت...

چون خواهر طفلکی من نزدیک سیزده چهارده سال ازدست اینا عذاب کشید وچون پشتوانه خانوادگی نداشت نمیتونست طلاق بگیره وتازه الان که خودش تونسته ازلحاظ مالی مستقل بشه اقدام به طلاق کرده ..البته شکر خدا بچه نداره که پابند بچه باشه..

ودختر چهارم خونه که زن پسرعمو مون شد..

حالااین وسط من چیکار میکردم و چه اتفاقاتی واسه من می افتاد!!؟

تو پست بعدی مینویسم..

البته خیلی مسائل رو خلاصه کردم.

اینکه تو عقد واینا چه حرفا ومسائلی پیش می اومد...و..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد